1 لب باز مگیر یک زمان از لب جام تا برداری کام جهان از لب جام
2 در جام جهان چو تلخ و شیرین بهمست این از لب یار خواه و آن از لب جام
1 اکنون که ز خوشدلی در ایّام نماند یک همدم پخته جزمی خام نماند
2 دست طرب از ساغر می باز مگیر امروز که دستگیر جز جام نماند
1 دوش با من نگار من آن کرد که بصد سال عذر نتوان کرد
2 زلف بر بند خود بدستم داد حلّ آن مشکلاتم آسان کرد
1 مکن ای دوست اگر بتوان کرد هر چه از شور وز شر بتوان کرد
2 نه دل من که بیک غمزۀ تو عالمی زیر و زبر بتوان کرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به