1 دیده نظر باز و رخت بی نظیر بگذرم از جان زتوام ناگزیر
2 سر خوش می را چه غمست از خمار اهل غنا را چه خبر از فقیر
3 چهره و خطت چه بود فی المثل مجمر افروخته دود عبیر
4 یاد تو بیرون نرود از خیال نقش تو بیرون نرود از ضمیر
5 رحم باین خسته کن ای شخ کمان بسملم و طالب یک نوک تیر
6 به که نگویم غم پنهان خویش چون تو بصیرفی و علیم و خبیر
7 عشق چه دامنست که از شوق او میل رهائی ننماید اسیر
8 گر چه زدرویش خطائی برفت عفو کند حاکم پوزش پذیر
9 مدح علی کرده رقم لاجرم خامه آشفته فشاند عبیر
10 دست مرا گیر که بیچاره ام رحم بدرویش نماید امیر
دیدگاهها **