- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز ترکش بسته آن ترک سوار آمد برون ای فدایش جان که بر عزم شکار آمد برون
2 قصد آن دارد که سازد عالمی را صید خویش ور نه با تیر و کمان بهر چه کار آمد برون
3 با که می نوشیده یارب دوش کامروز این چنین چشم خواب آلوده و سر پر خمار آمد برون
4 گر نمی آید بهار ای عاشق شیدا چه باک اینک آن گل تازه تر از صد بهار آمد برون
5 هر که شد روزی به کوی او ز سوز عاشقان با دل پرخون و چشم اشکبار آمد برون
6 در دلش نگرفت اگر چه می کند در سنگ جای ناله و آهی کزین جان فگار آمد برون
7 دوش می گشتم بر آن در شد به پا خاری مرا دیده می سودم بر آن چندانکه خار آمد برون
8 سالها بردم به سر بر خاک آن در منتظر او برون نامد ولی جان ز انتظار آمد برون
9 این تن فرسوده جامی خاک بودی کاشکی بر سر راهی که آن چابک سوار آمد برون