باز ترکش بسته آن ترک سوار آمد برون از جامی غزل 778

باز ترکش بسته آن ترک سوار آمد برون

1 باز ترکش بسته آن ترک سوار آمد برون ای فدایش جان که بر عزم شکار آمد برون

2 قصد آن دارد که سازد عالمی را صید خویش ور نه با تیر و کمان بهر چه کار آمد برون

3 با که می نوشیده یارب دوش کامروز این چنین چشم خواب آلوده و سر پر خمار آمد برون

4 گر نمی آید بهار ای عاشق شیدا چه باک اینک آن گل تازه تر از صد بهار آمد برون

5 هر که شد روزی به کوی او ز سوز عاشقان با دل پرخون و چشم اشکبار آمد برون

6 در دلش نگرفت اگر چه می کند در سنگ جای ناله و آهی کزین جان فگار آمد برون

7 دوش می گشتم بر آن در شد به پا خاری مرا دیده می سودم بر آن چندانکه خار آمد برون

8 سالها بردم به سر بر خاک آن در منتظر او برون نامد ولی جان ز انتظار آمد برون

9 این تن فرسوده جامی خاک بودی کاشکی بر سر راهی که آن چابک سوار آمد برون

عکس نوشته
کامنت
comment