یک دم مرا ز صحبت جانان از جهان ملک خاتون غزل 294

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

یک دم مرا ز صحبت جانان گزیر نیست

1 یک دم مرا ز صحبت جانان گزیر نیست غیر از خیال قامت او در ضمیر نیست

2 از پا درآمدم ز فراقت ستمگرا لیکن چه چاره چونکه غمت دستگیر نیست

3 ای پادشاه حسن و لطافت بگو چرا هیچت نظر ز لطف به حال فقیر نیست

4 مشکل که جان و سر بنهادیم در غمت وز من ببین نگار که منت پذیر نیست

5 گویند رو به ترک بت بی وفا بگوی گفتم نمی توان که بتم را نظیر نیست

6 هستند دلبران به جهان بس ولی مرا در چشم جان چو حسن رخش دلپذیر نیست

7 گفتم جهان و جان کنمش پیش کش ز شوق لیکن ورا نظر به متاعی حقیر نیست

عکس نوشته
کامنت
comment