- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی از اهل ورع، گاوی را جانب مسجد آدینه بخواند
2 که بیا همره من تا مسجد گاو از دعوت عابد درماند
3 گفت با خود که شگفتی ست شگرف هیچ عاقل سخن این گونه نراند
4 سنّت و فرض، به من فرمان نیست گهر ذکر نیارم افشاند
5 نتوانم که دهم بانگ نماز می نیارم ورقی قرآن خواند
6 نه امامت، نه خطابت دانم سخن از وعظ، نیارم شنواند
7 گاو را هیچکس از مسجدیان نه به منبر، نه به محراب نشاند
8 از پی دعوتم این مرد خدای بی سبب نیست که این مژده رساند
9 آب از چاه کشیدن دانم زیر این بارگران باید ماند