1 یک شب مه گردون به رخت مینگرید وز اشک ز دیده خون دل میبارید
2 یک قطره از آن بر رخ زیبات چکید وان خال بدان خوشی از آن گشت پدید
1 عشقم این بار جهان بخواهد برد برد نامم نشان بخواهد برد
2 در غمت با گران رکابی صبر دل ز دستم عنان بخواهد برد
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
1 ای غارت عشق تو جهانها بر باد غم تو خان و مانها
2 شد بر سر کوی لاف عشقت سرها همه در سر زبانها