🌟 نیت کن و فال حافظ بگیر 🌟
ناصرخسرو قبادیانی

ناصرخسرو قبادیانی

ناصرخسرو قبادیانی
ناصرخسرو قبادیانی

شبی تاری چو بی‌ساحل از ناصرخسرو قبادیانی قصیده 250

قصیده 250 ام از 635 قصاید

شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49

1 شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی

2 نشیب و توده و بالا همه خاموش و بی‌جنبش چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی

3 زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده که گفتی نافریده ستش خدای فرد فردائی

4 نه از هامون سودائی تحیر هیچ کمتر شد نه نیز از صبح صفرائی بجنبید ایچ صفرائی

5 نه نور از چشم‌ها یارست رفتن سوی صورت‌ها نه سوی هیچ گوشی نیز ره دانست آوائی

6 بدل کرده جهان سفله هستی را به ناهستی فرو مانده بدین کار اندرون گردون چو شیدائی

7 برآسوده ز جنبش‌ها و قال و قیل دهر ایدون که گفتی نیست در عالم نه جنبائی نه گویائی

8 ندید از صعب تاریکی و تنگی زیر این خیمه نه چشم باز من شخصی نه جان خفته رؤیائی

9 مرا چون چشم دل زی خلق، چشم سر به سوی شب چو اندر لشکری خفته یکی بیدار تنهائی

10 کواکب را همی دیدم به چشم سر چو بیداران به چشم دل نمی‌بینم یکی بیدار دانائی

11 ندیدم تا ندیدم دوش چرخ پر کواکب را به چشم سر در این عالم یکی پر حور خضرائی

12 اگر سرا به ضرا در ندیده‌ستی بشو بنگر ستاره زیر ابر اندر چو سرا زیر ضرائی

13 چو خوشهٔ نسترن پروین درفشنده به سبزه بر به زر و گوهران آراسته خود را چو دارائی

14 نهاده چشم سرخ خویش را عیوق زی مغرب چو از کینه معادی چشم بنهد زی معادائی

15 چو در تاریک چه یوسف منور مشتری در شب درو زهره بمانده زرد و حیران چون زلیخائی

16 کنیسهٔ مریمستی چرخ گفتی پر ز گوهرها نجوم ایدون چو رهبانان و دبران چون چلیبائی

17 مرا بیدار مانده چشم و گوش و دل که چون یابم به چشم از صبح برقی یا به گوش از وحش هرائی

18 که نفس ار چه نداند، عقل پر دانش همی داند که در عالم نباشد بی‌نهایت هیچ مبدائی

19 چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا برآمد صبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی

20 گریزان شد شب تیره ز خیل صبح رخشنده چنان چون باطل از حقی و ناپیدا ز پیدائی

21 خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی که مادرشان بیند روی بگشاده مفاجائی

22 همه همواره در خورشید پیوستند و ناچاره به کل خویش پیوندد سرانجامی هر اجزائی

23 چنین تا کی کنی حجت تو این وصف نجوم و شب؟ سخن را اندر این معنی فگندی در درازائی

24 ز بالای خرد بنگر یکی در کار این عالم ازیرا از خرد برتر نیابی هیچ بالائی

25 یکی دریاست این عالم پر از لولوی گوینده اگر پر لولوی گویا کسی دیده است دریائی

26 زمانه است آب این دریا و این اشخاص کشتی‌ها ندید این آب و کشتی را مگر هشیار بینائی

27 ز بهر بیشی و کمی به خلق اندر پدید آمد که ناپیدا بخواهد شد بر این سان صعب غوغائی

28 فلان از بهر بهمان تا مرو را صید چون گیرد ازو پوشیده هر ساعت همی سازد معمائی

29 همی بینی به چشم دل به دلها در ز بهر آن که بستاند قبای ژنده یا فرسوده یکتائی

30 محسن را دگر مکری و حسان را دگر کیدی و جعفر را دگر روئی و صالح را دگر رائی

31 رئیسان و سران دین و دنیا را یکی بنگر که تا بینی مگر گرگی همی یا باد پیمائی

32 به چشم سر نگه کن پس به دل بیندیش تا یابی یکی با شرم پیری یا یکی مستور برنائی

33 کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی

34 مدارا کن مده گردن خسیسان را چو آزادان که از تنگی کشیدن به بسی کردن مدارائی

35 اگر دانی که نا مردم نداند قیمت مردم مبر مر خویشتن را خیره زی مردم همانائی

36 نبینی بر گه شاهی مگر غدار و بی‌باکی نیابی بر سر منبر مگر رزاق و کانائی

37 یجوز و لایجوز ستش همه فقه از جهان لیکن سر استر ز مال وقف گشته‌ستش چو جوزائی

38 تهی تر دانش از دانش ازان کز مغز ترب ارچه به منبر بر همی بینیش چون قسطای لوقائی

39 حصاری به ز خرسندی ندیدم خویشتن را من حصاری جز همین نگرفت ازین بیش ایچ کندائی

40 به پیش ناکسی ننهم به خواری تن چو نادانان نهد کس نافهٔ مشکین به پیش گنده غوشائی؟

41 شکیبا گردد آن کس کو زمن طاعت طمع دارد ازیرا کارش افتاده است با صعبی شکیبائی

42 به طمع مال دونی مر مرا همتا کجا یابد ازان پس که‌م گزید از خلق عالم نیست همتائی

43 خداوندی که گر بر خاک دست شسته بفشاند ز هر قطره به خاک اندر پدید آید ثریائی

44 نه بی‌نور لقای او نجوم سعد را بختی نه با پهنای ملک او فلک را هیچ پهنائی

45 محلی داد و علمی مر مرا جودش که پیش من نه دانا هست دانائی نه والا هست والائی

46 من از دنیا مواسائی همی یابم به دین اندر که از دنیا و دین کس را چنان نامد مواسائی

47 سپاس آن بی همال و یار و با قدرت توانا را کزو یابد توانائی به عالم هر توانائی

48 یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمت‌ها که هرگز تا ابد ناید چنین از روم دیبائی

49 درختی ساختم مانند طوبی خرم و زیبا که هر لفظیش دیناری است و هر معنیش خرمائی

ناصرخسرو قبادیانی از شاعران بزرگ قرن 5 هجری می باشد و سبک شعری ایشان خراسانی است.
ادامه توضیحات شاعر
اثر شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی قصیده 250 ام از 635 قصاید در دیوان اشعار ناصرخسرو قبادیانی می باشد
شعر قالب : قصیده سبک : خراسانی
عکس نوشته
کامنت
سوالات متداول درباره شعر شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی

شاعر شعر شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی چه کسی است ؟

شاعر شعر شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی ناصرخسرو قبادیانی می باشد.

شعر شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 5 سروده شده است.

قالب شعر شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی چیست ؟

قالب شعر شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی قصیده است

سبک شعر شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی چیست ؟

سبک شعر شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی سبک خراسانی است

مضمون اصلی شعر شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.
ناصرخسرو قبادیانی

شبی تاری چو بی‌ساحل از ناصرخسرو قبادیانی قصیده 250

قصیده 250 ام از 635 قصاید
بنر