شبی سر برآوردم از جیب از حزین لاهیجی مثنوی 11

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

شبی سر برآوردم از جیب خویش

1 شبی سر برآوردم از جیب خویش چو آهی که خیزد ز دلهای ریش

2 نگارندهٔ قصّهٔ باستان رقم کرده بر دفتر راستان

3 که از پور سینا شنیدم که گفت در ایّام خود، آشکار و نهفت

4 نگردیده ام مُلزم از هیچ کس مگر از یکی گبرِ کنّاس و بس

5 که پویان به راهی شدم بامداد گذر بر یکی از مزابل فتاد

6 به شغل خود، آن گبر مشغول بود تفاخر کنان، نغمه ای می سرود

7 مفاد سخنش اینکه ای نفس از آن به عزّت تو را داشتم در جهان

8 که شایان حرمت تو را یافتم به بَر حلّهٔ عزتّت بافتم

9 شگفت آمد از وی، مرا این کلام بدو گفتم ای یاوه گفتار خام

10 ندانسته ای چون ز گوهر خزف سزد گر بلافی به عزّ و شرف

11 نگه کرد بر روی من خیرخیر بگفتا که ابله تویی، نه فقیر

12 تقاضای روزی ز شغلِ خسیس بسی بهتر از امتنان رئیس

13 ندانسته ای عزّت خود ز ذلّ سفیهانه بر ما چه خندی چو گُل

14 فرو ماندم از راندنِ پاسخش بدزدید شرمم، نگاه از رخش

15 چنان مهر بر لب مرا زد سکوت که دل گفت: یا لیتَ انّی اَمُوت

16 طمع جلوه گر شد مرا در نظر ز هر زشت رو پیکری، زشت تر

17 بدو گفتم ای راندهٔ بخردان پدر کیستت؟ بازگو، در جهان

18 بگفتا که شک در قضا و قدر نظر بستن از خالق نفع و ضر

19 بگفتم که از پیشهٔ خود بگو چه بافی درین کارگاه دو رو؟

20 چه صنعتگری داری از جزء و کل؟ بگفتا: زبونی و خواری و ذُل

21 بدو گفتم از حاصل خود خبر بگو شمّه ای باز، ای خیره سر

22 مآلت کدام است و غایت کدام؟ بگفتا که حرمان بود والسّلام

عکس نوشته
کامنت
comment