- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک شبی میگفت یحیی ابن المعاد گر مرا بخشند دوزخ در معاد
2 هیچ عاشق را نسوزم تا ابد زانکه صد ره سوختست او از احد
3 هر که او یکبار نه صد بار سوخت چون توان از بهر اوآتش فروخت
4 سایلی گفتش اگر کار اوفتد عاشقی را جرم بسیار اوفتد
5 سوزیش یانه چو باشد جرم کار گفت نه کان جرم نبود اختیار
6 کار عاشق اضطراری اوفتد زان ز فرط دوستداری اوفتد
7 هیچ عاشق را ملامت روی نیست سوختن او را قیامت روی نیست
8 نیست رنج زیرکان در هیچ حال سخت تر از صبر کردن بر محال
9 لیک عاشق کز محالی دم زند گرمی او عالمی بر هم زند
10 گرمحالی گوید او واجب بود ور حجابی افتدش حاجب بود