1 شبی با صراحی چنین گفت شمع که: ای هر شبی مجلس آرای دوست
2 ترا با چنین قدر پیش قدح سجود دمادم بگو از چه روست
3 صراحی بدو گفت: نشنیده ای تواضع ز گردن فرازان نکوست؟
1 نه کنج وصل تمنا کنم نه گنج حضور خوشم به خواری هجر و نگاه دورادور
2 به گرد کوی تو گشتن هلاک جان من است چو پر گشودن پروانه در حوالی نور
1 ابرو ز من متاب، که دل دردمند تست تیری که خورده ام ز کمان بلند تست
2 آباد، کشوری که تویی شهریار آن آزاد، بنده ای که گرفتار بند تست
1 سفر گزیدم و داغ تو بر دلست هنوز جهان بگشتم و کوی تو منزلست هنوز
2 چه سود همچو صبا عرصه جهان گشتن چو دل به سرو بلند تو مایلست هنوز