1 یک روز بکوی عاشقان بر نایی وز بهر تماشا نظری نگشایی
2 تا چون سر زلف خویش بینی آنجا بر هر در خانه، حلقهای سودایی
1 می شنوم باز که باری دگر رغم مرا کرده یی یاری دگر
2 نیست قرارت بر من تا ترا با دگری هت قراری دگر
1 نگار دل سیاهم لاله رنگیست چو غنچه بسته طبعی، چشم تنگیست
2 چو بیماریست چشم نا توانش که بر دوشش ز غمزه نیم لنگیست
1 مکن ای دوست اگر بتوان کرد هر چه از شور وز شر بتوان کرد
2 نه دل من که بیک غمزۀ تو عالمی زیر و زبر بتوان کرد