- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روزی نگهی افتاد، بر روی کسی ما را؛ ز آن روز نشد مایل دل سوی کسی ما را
2 گویند که: فردا شب باشد شب عید، اما امشب بگمان افگند، ابروی کسی ما را!
3 دانی که چه می بینم از دیدن غیر آنجا جز کوی خود ار بینی در کوی کسی ما را
4 ترسم بزبان آید، بیخود گله یی از تو؛ در مجلس خود منشان، پهلوی کسی ما را!
5 تا باغ همی رفتم، هر روز ببوی گل گم شد در باغ امروز، از بوی کسی ما را!
6 خوش آنکه از آن چوگان، بینند که در میدان؛ هر سو شده سر غلطان، چون گوی کسی ما را
7 چون صید حرم بودم، آزاد زهر قیدی؛ دردام کشید آذر گیسوی کسی ما را