1 روزی ز بهر تجربه بگرفتم آینه دیدم نشان مرگ در آنجا معاینه
2 بگریستم بزاری زار از نهیب مرگ در حال بر زمین زدم از درد آینه
3 گفت آینه مرا چه زنی خیره بر زمین هرکس که زاد نیز بمیرد هر آینه
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 نامد الحق اینچنین فیروز کآمد شهریار رستم از مازندران وز هفت خوان اسفندیار
2 آتش قهرش چو خاک راه کرده پایمال دشمنان باد پیما را به تیغ آبدار
1 ایدل غافل بدان کاحوال عالم هیچ نیست پیش زخم حادثات دهر مرهم هیچ نیست
2 چون ز شادی کس نیابد در همه روی زمین زیر طاق آسمان گوئی که جز غم هیچ نیست
1 حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
2 از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **