1 روزی به ما رجعت کند آن مشتری سیما مگر هم باز پرسد عاقبت از ما بتِ زیبا مگر
2 با ما نمیافتد مگر ما را بیفکند از نظر یا خایف است از دشمنان یا شد ملول از ما مگر
3 بیهوده جانی میکنم دل را تسلی میدهم هر روز گویم صبر کن کاری شود فردا مگر
4 میبود وقتی مونسم من بعد منعم میکند نپسنددم در دستِ غم آخر چنین تنها مگر
5 بادِ صبا را گفتهام تا پیشِ او زاری کند بر یادِ او هر صبحدم رخصت دهد صهبا مگر
6 تلخ است مِی کز خاصیت در شور میآرد مرا شیرینِ من زان میند ابرو ترش آیا مگر
7 هر لحظه صفرا میکند از شورِ آن شیرینلبم فرهاد را شیرین از آن کردهاست در صفرا مگر
8 هیهات اگر آرد صبا بویِ عرقچینش به ما هم باد ازین معجز کند اموات را احیا مگر
9 دل بر بلا بنهادهام تن در ملامت دادهام باشد که او یاد آورد روزی نزاری را مگر
دیدگاهها **