می توان رفتن ز کویش، لیک از سلیم تهرانی غزل 119

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست

1 می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست خار خار آرزو ما را درین ره خار پاست

2 زینت آشفتگان باشد پریشانی چو زلف این تهیدستی برای دست ما رنگ حناست

3 از پریشانگردی او خاطر من جمع نیست با من است، اما نمی دانم دل او در کجاست

4 در جهاد آرزو، آزاد مردان را بس است ترکش تیری که بر پهلو ز نقش بوریاست

5 راحت مردان، هم از سرپنجه ی مردانگی ست شیر را در وقت خفتن دست و بازو متکاست

6 جز خم می، می کند هر کس خم دیگر به خاک گر چو قارون، زنده در خاکش کند دوران، رواست

7 کشتن خود خواستم هر جا که تیغی شد بلند بهر طوفان ماندگان، هر موج محراب دعاست

8 کم مباد از دیدهٔ من خاک راه او سلیم آنچه هرگز درنمی‌آید به چشمم، توتیاست

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر