-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست خار خار آرزو ما را درین ره خار پاست
2 زینت آشفتگان باشد پریشانی چو زلف این تهیدستی برای دست ما رنگ حناست
3 از پریشانگردی او خاطر من جمع نیست با من است، اما نمی دانم دل او در کجاست
4 در جهاد آرزو، آزاد مردان را بس است ترکش تیری که بر پهلو ز نقش بوریاست
5 راحت مردان، هم از سرپنجه ی مردانگی ست شیر را در وقت خفتن دست و بازو متکاست
6 جز خم می، می کند هر کس خم دیگر به خاک گر چو قارون، زنده در خاکش کند دوران، رواست
7 کشتن خود خواستم هر جا که تیغی شد بلند بهر طوفان ماندگان، هر موج محراب دعاست
8 کم مباد از دیدهٔ من خاک راه او سلیم آنچه هرگز درنمیآید به چشمم، توتیاست