-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همین که از برم آن سروِ سیم بر برخاست هزار نالهء دلسوزم از جگر برخاست
2 درآمد از درم اقبال چون بَرم بنشست برآمد از سرم آتش چو از نظر برخاست
3 نه آتشیست که ساکن شود به آبِ سرم که هر نفس که زدم شعله بیشتر برخاست
4 اگر به خانه نشستست وگر برون آمد نهان و پیدا زو فتنهء دگر برخاست
5 عتاب گرم شد و جنگ سخت اگر بنشست قیامت آمد و طوفان برفت اگر برخاست
6 برآرم از گهرِ چشم هر سحر طوفان که دید طوفان کز کثرتِ گهر برخاست
7 به هرزه با کمرش در میان نهادم جان چو کوه کن که هلاکش هم از کمر برخاست
8 همه خلافِ مرادست اقتضایِ قضا زمانه از سر پیمانِ ما مگر برخاست
9 به پای مردیِ عقلم امیدها بودی همین که عشق در آمد ز در به سر برخاست
10 نفس نفس که بر آمد ز روزنِ حلقم ز دودِ آتشِ دل در هوا شرر برخاست
11 خنک وجودِ نزاری که در میانِ بلا نشست ایمن و از معرضِ خطر برخاست
12 چه التفات کند بعد از این ز وصل و فراق کنون که این حُجباتش ز رهگذر برخاست