-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همین که از برم آن سرو سیم تن برخاست سحاب دیده خون ریز موج زن برخاست
2 چنان ز قلزم چشمم روانه شد طوفان که موج تا به میان از کنار من برخاست
3 به هر مقام که شد از خروج خلق نفور نفیر روز قیامت ز تن به تن برخاست
4 غلط شدم که نقاب از جمال خود برداشت خروش روز قیامت ز انجمن برخاست
5 صبا ز جیب عرق چین او چو برخیزد چنان دمد که نسیمی که از چمن برخاست
6 ز غنچه تا ورق نازکش برون آمد هزار خار ز اطراف نسترن برخاست
7 خیال رویش از آنگه که در نظر بنشست ندیده ام نفسی خوش که از بدن برخاست
8 من و محبت و آلایش بدن هیهات چنبن محال ز افعال اهرمن برخاست
9 مگر منازعتی شد میان دیده و دل به کار هر دو نزاری ممتحن برخاست
10 جمال شاهد جانان به داوری بنشست میان دیده و دل این همه سخن برخاست
11 کمند زلف نمود از حجاب و گفت چنین هزار فتنه ازین زلف پر شکن برخاست