1 بر زلف تو چون باد وزیدن گیرد از هر طرفی مشک وزیدن گیرد
2 چون در لبت اندیشه باریک کنم خون از رگ اندیشه چکیدن گیرد
1 تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است
2 بیاتفاق صحبت و بیاختیار هجر مشکل حکایتی است که ما را فتاده است
1 مجموع درونی که پریشان تو باشد آزاد اسیری که به زندان تو باشد
2 دانی سر و سامان ز که باید طلبیدن؟ زان شیفته کو بی سر و سامان تو باشد
1 عاشقان را شوق مستی، از شرابی دیگرست وین هوا گرم از فروغ آفتابی دیگرست
2 ساقی آب رز برای دیگران در گردش آر کاسیای ما کنون، گردان به آبی دیگرست