- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر زلف تو من بار دگر توبه شکستم بس عهد که چون زلف تو بشکستم و بستم
2 دریاب که زد کار جهانی همه بر هم چشم تو و عذرش همه این است که مستم
3 در نامه چو من شرح فراق تو نویسم خون گرید و فریاد کند خامه ز دستم
4 خورشید بلندی تو و من پست چو سایه آنجا که تو باشی نتوان گفت که هستم
5 چشم تو به دل گفت که مست منی ای دل دل گفت: بلی مست تو از روز الستم
6 گنجی است روان جام می و توبه طلسمش برداشتم آن گنج و طلسمش بشکستم
7 بر سوختن و مردن من شمع شب افروز خندید بسی امشب و من مینگریستم
8 روزش به سر آمد سحری گفت که سلمان برخیز که من نیز به روز تو نشستم