- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روی تو آب چشمه خورشید میبرد لعلت به خنده پرده یاقوت میدرد
2 گر بنگرد عروس جمالت در آینه خودبین شود هر آینه، آن به که ننگرد
3 گر لاله با عذار تو شوخی کند و را معذور دار! کز سبکی باد میبرد
4 چون مجمر از درون نفس گرم میزنم بر بوی آنکه لطف تو دامن بگسترد
5 بگریست زار مردم چشم من از غمش لیکن چه سود؟ که غم مردم نمیخورد
6 دین میکنم فدای سر زلف کافرت گر زلف کافر تو بدین سر در آورد
7 گفتم: به خون دل به کف آرم وصال تو بسیار ازین بگفتم و او دم نمیخورد
8 سلمان تواند از سر دنیا و آخرت بگذشت، لیکن از سر کوی تو نگذرد