1 روی تو ز حسن لافها زد به جهان لعل تو ز لطف طعنها زد در جان
2 زلف تو چو افتادگیی عادت کرد بنگر که چگونه بر سر آمد ز میان؟
1 غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا ترا گر خبر شدی نبدی غمی مرا
2 دمم میدهی که: من بیابم دمی دگر گره بر دمم زدی، رها کن دمی مرا
1 آنکه دل من ببرد، از همه خوبان، یکیست وآنکه مرا میکشد در غم خود، آن یکیست
2 نیست عدو را مجال، با مدد آن جمال آیت دردش پرست، نسخهٔ درمان یکیست
1 بگذاشتهام، تا چه کند نرگس مستت؟ با یار پسندیده که پیمان نواستت
2 رای دو دلی کردن و آهنگ جدایی گفتی که: ندارم من و میبینم و هستت