روی تو گل تازه و خط سبزهٔ نوخیز از شیخ بهایی غزل 16

شیخ بهایی

شیخ بهایی

شیخ بهایی

روی تو گل تازه و خط سبزهٔ نوخیز

1 روی تو گل تازه و خط سبزهٔ نوخیز نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز

2 شد هوش دلم غارت آن غمزهٔ خونریز این بود مرا فایده از دیدن تبریز

3 ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری وای عقل! تو هم بر سر این واقعه مگریز

4 فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان افسوس کنان، لب به تبسم، شکر آمیز

5 از راه وفا، بر سر بالین من آمد وز روی کرم گفت که: ای دلشده، برخیز

6 از دیدهٔ خونبار، نثار قدم او کردم گهر اشک، من مفلس بی‌چیز

7 چون رفت دل گمشده‌ام گفت: بهائی! خوش باش که من رفتم و جان گفت که : من نیز

عکس نوشته
کامنت
comment