- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در راه غمت کرده ز سر پای بپویم ور دست دهد، ترک سر و پای بگویم
2 در بحر غم عشق که پایاب ندارد غوصی کنم آن گوهر نایاب بجویم
3 در دامن پاک تو نشاید که زنم دست تا ز آب و گل خویش به کل دست بشویم
4 آشفته زلف تو چنانم که گل من هر کس که ببوید شود آشفته ببویم
5 خون دل من دیده روان کرده بدین روی دیدی که چه آمد ز دل و دیده به رویم؟
6 ای محتسب از کوی خرابات مرانم بگذار که من معتکف این سر و کویم
7 بر کهنه سفال قدح می چه زنی سنگ؟ کان عهد کهن را زده بر سنگ و بسویم
8 بر دوش کشد پیر مغان باده به بویش وز باده دوشین شده من مست ببویم
9 گویند که سلمان ره میخانه چه پویی پویم که نسیمی زخم را ز ببویم