-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در ره آوارگی بختم فکند از دشمنی در بیابانی که کار خضر باشد رهزنی
2 از لباس مطربی کز بزم ما بیرون رود سرمه می ریزد چو خاکستر ز رخت گلخنی
3 عافیت خواهی، مشو آلوده ی مال جهان شمع را باشد بلای جان، لباس روغنی
4 خلوت حمام را ماند حریم روزگار در میان خلق از بس عام شد تردامنی
5 در کنایت نکته ای کافی ست از روشندلان مسند عیسی کند خورشید تابان سوزنی
6 چشم تا پوشیدم از دنیا، صفای دل فزود خانه ی آیینه از روزن ندارد روشنی
7 بس که هرسو بلبلان از آتش گل سوختند می کند قمری درین گلشن تخلص گلخنی!
8 گر سبوی می ز خاک رستم یک دست نیست از کجا آورده است این زور و این مردافکنی؟!
9 پیش مرغان گر به آن قد سرو را نسبت کند طوق قمری بشکند، از بس زنندش گردنی!
10 گفتگوی عشق او دارند با هم در میان گلخنی با گلخنی و گلشنی با گلشنی
11 از بقای این چمن گر باخبر بودی، سلیم گل به مرگ خویش پوشیدی قبای سوسنی