1 در راه بتان که صلحشان باشد جنگ تا چند خروشم چو جرس از دل تنگ
2 لب بندم ازین بس که بسی سختتر است سنگ دل این سنگدلان از دل سنگ
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از جسم بکوی یار جان رفت مرغی ز قفس به آشیان رفت
2 از رفتن همرهان صد افسوس تنها ماندیم و کاروان رفت
1 سازوبرگ طرب از ساغر و مینا نشود شاهدی تا نبود عیش مهیا نشود
2 بیتو از سیل سرشکی که به مژگان دارم نیست در عهد من آنشهر که صحرا نشود
1 تو را فلک بمن ایماه مهربان نگذاشت چراغ کلبه من بودی آسمان نگذاشت
2 چه از بهار خود آن شاخ گل بگلشن دید که شد خزان و بر آن مرغی آشیان نگذاشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به