1 در راه وصالت ای بت کج کلهم شب تا به سحر چشم تمنا به رهم
2 تا پیک صبا مژدهٔ دیدار آورد چون شعلهٔ شمع مضطرب شد نگهم
1 تو و بدمستی و رندی و میْآشامیها من و خون خوردن و رسوایی و ناکامیها
2 صبح نوروز خرام است، مبارک باشد بر تنت جامهٔ چسپان خوشاندامیها
1 ز دست درد مجنونمشربان را در بیابانها به دامن میرسد مانند گل چاک گریبانها
2 مبادا خار خواهش دامن دل را به چنگ آرد در این گلشن به رنگ غنچه جمع آرید دامانها