1 بر ره بگماشت دوش مه پرتو را تا کرد ز من نهفته ماه نو را
2 تاکی در و بام یار گیرد بر من یارب تو گرفتار کن این شب رو را
1 به جان بریم ترا سجده تا به سر چه رسد نثار پای تو سرهاست تا به زرچه رسد
2 ترا ز نور جلالت نمی توانم دید به چشم جان به سرت تا به چشم سر چه رسد
1 غم عشق تو یکدمم کم نیست مونسم بی رخ تو جز غم نیست
2 در تو یک جو وفا نماند و هنوز عشق تو ز آنچه بد جوی کم نیست