1 بر روی توأم خسته ولی بسته جگر بر حال من خسته دل انداز نظر
2 در بحر غمت غریق گشتم جانا بر ساحل ذوقی ز منت نیست خبر
1 چون غنیمت بود شب مهتاب وصل ما را ز لطف خود دریاب
2 تو به خواب خوشی بگو ز چه روی بر دو چشمم ببسته ای ره خواب
1 ترا با ما بگو جانا چه کین است که با ما دایماً رایت چنین است
2 به چشم خشم در ما بنگری تیز دو طاق ابروانت پر ز چین است
1 صبر می باید دلا در کارها با تو گفتم این حکایت بارها
2 در ره عشق و بیابان فراق صبر می باید تو را خروارها