بر افشان آستین تا من ز خود از سلمان ساوجی غزل 289

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم

1 بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم برافکن پرده تا پیدا شود احوال پنهانم

2 بسان ذره می‌رقصند دلها در هوا امشب خرامان گرد و در چرخ آی ای جان ماه تابانم

3 بزن راهی سبک مطرب ز راه لطف بنوازم بده رطل گران ساقی ز دست خویش بستانم

4 گر امشب صبحدم سردی کند در مجلس گرمم به آه سینه برخیزم چراغ صبح بنشانم

5 دل من باز می‌گردد به گرد لعل دلخواهش نمی‌دانم چه می‌خواهد دگر بار این دل از جانم

6 شکار آن کمان ابرویم، اینک داغ او بر دل ملامت گو مزن تیرم که من با داغ سلطانم

7 برو عاقل مده پندم که من دیوانه و رندم نصیحت دیگری را کن که من مدهوش و حیرانم

8 اگر تاجم نهد بر سر غلام حلقه در گوشم وگر بندم نهد بر پا اسیری بند فرمانم

9 اگر بر آستانش پا نهاد از بی‌خودی سلمان مگیر ای مدعی بر من که پا از سر نمی‌دانم

عکس نوشته
کامنت
comment