1 بدو مهراب گفت ای افسر روم به تو آباد باد این کشور روم
2 کنون در زیر این پیروزه چادر کسی را نیست چون خورشید دختر
3 کسی دانم به تنهایی نسازد که تنهایی خدا را می برازد
4 ز جنس خویش گیرد هرکسی جفت خدایست آنکه بی یار است و بی جفت
5 درین نه پرده پیروزه پیکر زن از خورشید عذرا نیست برتر
6 به هر ماهی شبانروزی به خلوت کند در خانه ای با ماه صحبت
دیدگاهها **