سوی غربت آن بت خودکام از مشتاق اصفهانی غزل 75

مشتاق اصفهانی

آثار مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

سوی غربت آن بت خودکام محمل بست و رفت

1 سوی غربت آن بت خودکام محمل بست و رفت طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت

2 پای من برناید از گل ورنه در راه طلب سوی منزل رهروی هر گام از گل رست و رفت

3 نه دل ما را همین از نیش غم افکار ساخت هر طرف ان سر و سیم اندام صد دل خست و رفت

4 گر حجاب از دیدنش مانع نبودش پس چرا ساخت پیش چهره گلفام حایل دست و رفت

5 گر نبود از باده امشب سرگران با من چرا گشت در بزم من ناکام داخل مست و رفت

6 ریخت خونم را و بر خاکم فکند افغان که ساخت از ره کینم چو نقش گام قاتل پست و رفت

7 از کمندش جستی و شد ورد مشتاق این سخن طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت

عکس نوشته
کامنت
comment