بر اوج حسن چون خورشید فردی از جامی غزل 453

بر اوج حسن چون خورشید فردی

1 بر اوج حسن چون خورشید فردی ولی هرگز به گرد ما نگردی

2 ازانم چون شفق در خون که بی تو نهاده ست آفتابم رو به زردی

3 شود طی بر دعاهای تو یکسر اگر طومار عمرم در نوردی

4 ز خوان عشق تو جز غم نخوردم غم غمخوارگان هرگز نخوردی

5 ز سر تا پا همه دردم ز هجران بیا جانا که تو درمان دردی

6 به مردی بار غمهایت کشیدم نکردی هرگزم تحسین که مردی

7 پشیمان گشتن از آزار جامی چه سود اکنون که کردی آنچه کردی

عکس نوشته
کامنت
comment