بر منبر و سجاده ببایست گریست ,
1 هر دل که به میدان هوای تو بتاخت با نیک و بد زمانه یکسان در ساخت
2 دلها همه در بوتهٔ عشق تو گداخت چونانک تویی جز تو تو را کس نشناخت
1 بی نیش مگس به نوش شهدی نرسی بی جان کنشی به نیک عهدی نرسی
2 ننهاده به جهد هیچ کس را ندهند لیکن بنهاده جز به جهدی نرسی
1 کو دل که بگوید نفسی اسرارش کو گوش که بشنود دمی گفتارش
2 معشوقه جمال می نماید شب و روز کو دیده که تا برخورد از دیدارش