- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در شبی کز میغ شد عالم سیاه بود مجنونی در افتاده براه
2 در بیابانی میان رعد و برق کرده برقش سوخته بارانش غرق
3 دیده پرخون راه میبرید سخت بادلی پر بیم میترسید سخت
4 هاتفیش آواز داد از قعر جان گفت حق با تست کم ترس ای جوان
5 گفت پس گرمی بباید گفت راست من ازان ترسم که تا بامن چراست
6 من چنین از بیم او ترسندهام هرچه خواهد گو بکن تا زندهام
7 چون بمیرم سخت گیرم دامنش بو که آخر دل بسوزد برمنش
8 هرکه زین یک ذره آتش باشدش نوحهٔ دیوانگان خوش باشدش
9 زانکه کار جملهشان دل دادگیست سرنگونساری و کار افتادگیست
10 هرچه میبینند خوابی بیش نیست خلق عالمشان سرابی بیش نیست
11 عالمی پر شور و فریاد آمده جمله همچون دبه پر باد آمده