1 بر گل فشاند غالیه از زلف مشک بیز ناسور شد جراحتت ایدل زجای خیز
2 ایشمع از شعاع جمالت جهان بسوخت اشکی سحر بماتم پروانه ات بریز
3 ایدل بخواند آیت فارالتنور چشم فرصت غنیمت است تو خاکی بسر به بیز
4 چون شد که دل بحلقه زلفت پناه برد زخمی زبوی مشک اگر دارد احتریز
5 تا تیغ امتحان زمیان آخت ترک من ممتاز کرد عاشق از اغیار بی تمیز
6 مردم بطوف کعبه و این بوالعجب که من دیدم که طوف گرد بتی میکند حجیز
7 آن بت کدام نور خدا خانه زاد حق حیدر شفیع خیل خلایق برستخیز
8 چشمت بخاص و عام ببسته ره نظر زلفت بوحش و طیر به بسته ره گریز
9 جز مدح حیدر ار سخن آشفته گفته ای دادی بسیم ناسره این یوسف عزیز
دیدگاهها **