1 بر بساط عشق این شطرنج ذات سی و دو آمد به بازی کاینات
2 خانه ها را نیک بین و نیک دان تا نباشی بر بساطش شاهمات
1 آرزومندی و درد هجر یار از حد گذشت در غمش صبر دل امیدوار از حد گذشت
2 گرچه دلشادم به امید شب وصلت، ولی محنت هجران و جور روزگار از حد گذشت
1 سلطنت کی کند آن شاه که درویش نشد آشنا کی شود آن دل که به خود خویش نشد
2 می کند آرزوی وصل تو هرکس لیکن کار دولت به هوا و هوسی پیش نشد
1 مهر رخسار تو داغ عشق بر دل میکشد سنبل زلف تو، مه را در سلاسل میکشد
2 منزل جان است گیسویت وز آنجا هر نفس جذبهای میآید و جان را به منزل میکشد