در بر بانو، زن و از ملک‌الشعرا بهار منظومه‌ 6

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

در بر بانو، زن و مردی فقیر

1 در بر بانو، زن و مردی فقیر برده بودند از بنی آدم اسیر

2 آن جوان زن‌، نام او میشایه بود شوهر او میشی پر مایه بود

3 جمله از دیوان زبان آموخته هم ره و رسم دبیری توخته

4 میشی و میشایه را فردا پگاه خواست بانو تا فرستد پیش شاه

5 گفت با آن هر دو اسرار درون آنچه بایست از فریب و از فسون

6 راز عشق خویشتن افشا نمود جمله کالای نهان را وا نمود

7 چند لوح آورد از سنگ سیاه نامه‌ای کندند بهر پادشاه

8 لوح‌ها پیچیده در اوراق زر خادمی بگرفتشان بالای سر

9 هدیه‌های جنیانه راست کرد کوزه‌های زر و جام لاجورد

10 پرگلاب و شکر و دوشاب و قند خوابگاهی نرم و خرگاهی بلند

11 مجمری پر آتش افروخته اندر او عود قماری سوخته

12 جامه‌های دوخته با زبب و فر از ازار و از قبا و از کمر

13 ساخته گردونه‌ای از سیم خام بسته برگردون دو اسب تیزگام

14 دو پری‌زاده کنیز چنگ‌زن از برگردون به رنگ سیم‌، تن

15 دو رسول آدمی را با پیام کفت تا شبگیر بنهادند گام

16 همره آنان پیامی شوق‌مند چرب‌تر از شیر و شیرین‌تر ز قند

17 شاه را دیدند با رمحی بلند پیش خرگاهی ز جلد گوسفند

18 بر تن از چرم هژبران جوشنش آستینش کوته و عریان تنش

19 رشته‌ای از پشم بسته برکمر وز فلاخن بر میان‌، بندی دگر

20 کیسهٔ پرسنگ از آن آویخته توده‌ای از سنگ پیشش ریخته

21 پهلوانان‌ جوغه جوغه چون پلنگ بر کتفشان‌ پوست‌های رنگ رنگ

22 چرم شیر وکرگدن کرده زره بر کف هر یک فرسبی‌ پر گره

23 مرد و زن برخاسته از خوابگاه دشت و وادی پر سرود و قاه‌قاه

24 جملگی را سر سوی مشرق فراز تا گزارند از سر طاعت نماز

25 بی‌تفاوت‌ مرد و زن‌ در شکل‌ و موی زن‌ چو مرد از موی‌ها پوشیده روی

26 مرد را چون زن دو پستان مایه گیر بچه را هر دو به نوبت داده شیر

27 زن چو مردان پهلوان و رزم‌جوی محکم و ورزیده وتن پر ز موی

28 همسر و هم کار و انباز و شفیق غیر زادن در همه کاری رفیق

29 نه‌ حسد برده‌ زنی بر شوی خوبش نه دل مرد از نفاق جفت ریش

30 نه بلای عشق ونه درد فراق نه‌شبی‌مانده‌ز جفت‌خویش طاق

31 جمله آزاد از علوم و از فنون فارغ‌ازخودخواهی‌وعشق‌وجنون‌

32 جمله‌مهر و جمله کام و جمله کار بی‌بلای قحط و بی‌هجران یار

33 کارشان پروردن گاو و رمه با کشاورزی سر و کار همه

34 نسل‌ها را سال و مه کرده زباد با طبیعت داده دست اتحاد

35 پوست‌ پوشانی‌ فزون‌ از حد و حصر خیمه و مغاره‌شان مشکو و قصر

36 کودک و مرد و زن و ییر و جوان یک نشان و یک مراد و یک زبان

37 شه چو دید آن دوتن آراسته جامه بر تن کرده‌، رخ پیراسته

38 چون‌ دو کودک‌ ساخته‌ بی‌موی‌ روی موزه بر پا کرده و تابیده موی

39 گفت با خود کاین پریزادان که‌اند آمدنشان‌ چیست‌ و اینجا از چه‌اند

40 چون شنید آن آدمی گفتارشان شادمانی کرد از دیدارشان

41 شاه دست آن دو را بگرفت نرم پیش‌ خود بنشاند و پس‌ پرسید گرم

42 درشگفتی‌ ماند زان زیب و جمال کرد از آنان زان سپس‌ یک یک سؤال

43 زان سپس از کار دیوان بازجست کز چه‌ رو در جنگ،‌ دی گشتند سست

44 آن دو تن گفتند کار دوش را قصهٔ آن بزم و نوشانوش را

45 گفت میشایه که ای فرّخ‌ پدر یادگار او شهنگ نامور

46 ای ز تو نسل کیومرث ارجمند شاه زنیاوند و میر دیو بند

47 هر دمی فتحی ز نو، روزیت باد در شکار و جنگ فیروزیت باد

48 خیمه‌ات از فرّ خور پر نور باد وز چراگاهت زمستان دور باد

49 جنیان از ما فراوان بسته‌اند همچو ما آنجا بسی دلخسته‌اند

50 لیک از این در، فرض‌تر دارم پیام هست پیغام خوشی‌، بشنو تمام

عکس نوشته
کامنت
comment