1 بر اوج فلک دوش چو خورشید بگشت بر من ز فراق یار دانی چه گذشت
2 گردون ستمکاره بتیغ خورشید خون دل من ریخت درین نیلی طشت
1 دوش رفتم از ره فکرت بر این نیلی حصار دیدمش فیروزه گون صرحی زمرد زرنگار
2 منزل اول به پیشم چست پیکی باز جست آنچنان کش بادگاه سیر بشکافد غبار
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست