بر دل عاشق چو زخم از نشتر خاری رسد از جامی غزل 126

بر دل عاشق چو زخم از نشتر خاری رسد

1 بر دل عاشق چو زخم از نشتر خاری رسد زان گل راحت دمد چون از کف یاری رسد

2 چون به سیلی رانیم خواهم که دارم دیده پیش لیک ترسم کز مژه بر دستت آزاری رسد

3 برکسم نبود حسد جز آنکه چون خواهد دلش از جمال چون تو دلداری به دیداری رسسد

4 محنت صاحبدلان باشد غرض چون در جهان نوبت خوبی همچون تو جفاکاری رسد

5 چون گرفت اکنون بر اقرارم به تو خاطر قرار زان چه غم دارم که کس را بر من انکاری رسد

6 کوی تو بیمار جای شهر را ماند که چون بگذرم بر وی ز هر سو ناله زاری رسد

7 جامی است آن با سگانت می کند عرض نیاز گر به گوشت نیم شب آهسته گفتاری رسد

عکس نوشته
کامنت
comment