1 بر سر مزن آن دست بلورین زنهار وز جزع مکن گوهر ناسفته نثار
2 بر سر زدن و گریستن کار تو نیست این کار به دست و چشم من باز گذار
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 حس جهانگیر تو مملکت جان گرفت کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت
2 دل چو نسیم تو یافت جامه به صد جادرید دیده چو روی تودید ترک دل و جان گرفت
1 الا یا مشعبد شمال معنبر بخاری بخوری و یا گرد عنبر
2 نه روحی ولیکن چو روحی مصفا نه نوری ولیکن چو نوری منور
1 دلا منال به درد از غراب گرد نعیب که روز هجر نعیب از غراب نیست غریب
2 زیار نال و رقیبش که سوز و ناله من ز جور یار و رقیب است نز غراب و نعیب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به