- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر کف آیینه نه دستی دگر بردار ایاغ خوش نباشد بی می و محبوب رفتن سیر باغ
2 در محبت هر که گردد گرم سوزد جان ما خویش را پروانه زد بر شمع ما را کرد داغ
3 وقت مردن ما به بوی زلف او جان داده ایم زان سبب آشفته می گردد ز خاک ما دماغ
4 آدمی با این فراست قابلیت را سزاست مردهٔ خود را به خاک انداخت از تعلیم زاغ
5 خواستم تا پخته سازم ای سعیدا کار را سوختم از خامی خود من در این سودا دماغ