- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در کف عشق نهادیم عنان دل خویش تا کجا افکندش باز و چه آید در پیش
2 خبرت هست که هیچت خبری نیست زخویش آه اگر بگذردت زین سپس ایام چو پیش
3 یک جهان کشته و تیغ تو همان وقف نیام عالمی خسته و تیر تو هنوز اندر کیش
4 خواست آراسته خوش محفل و غافل که ترا نیست ره جز بدل آن نیز دلی خسته و ریش
5 کند از من حذر آن شوخ چه سویم نگرد چه کند خواجه چو ممسک شد و مبرم درویش
6 خط او سر زد و سر بر نتواند زین پس آنکه زین پیش جهانیش سر افکنده به پیش
7 آتشی بود و نه پیداست از او غیر از دود گلشنی بود و نه برجاست از او غیر حشیش
8 این نه ریشی که دگر سود ببخشد مرهم این نه فصلی که دگر وصل پذیرد به سریش
9 حسرتی بر منش امروز چو آن صید افکن که رسد صیدی و تیریش نباشد در کیش
10 اگرم هیچ نباشد طمعی هست نشاط کم زجود شه و از هر چه بوهم آید پیش