1 بر آتش سَودای تو ای جان افروز آسوده نیَم چو شمع از گریه و سوز
2 روز از غم هجر تو بسوزم تا شب شب در غم وصل تو بسوزم تا روز
1 چون من به تو دادم دل و دین بس باشد نفرین توم از آفرین بس باشد
2 من می گویم جمله تویی من هیچم تسبیح بزرگ من همین بس باشد
1 از ذکر شود خانهٔ فکرت معمور وز ذکر شود دیو و شیاطین زتو دور
2 گر تو نفسی به ذکر حق بنشینی بیزار شوی ز خویش و ز جنّت و حور
1 در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین کاین نور حقیقت است و انوار یقین
2 حق نیز جمال خویش در ما بیند این فاش مکن که خونت ریزد به زمین