1 بر آتش غم بکام دل روزی چند خواهیم زد آب با دل افروزی چند
2 زان پیش که بر باد دهد دست اجل گرد از سر خاک ما جگر سوزی چند
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست