1 بر عارض چون گل تو سنبل بدمید از عنبر تو غالیه بر ماه کشید
2 غنچه سخنی ز پسته تنگ تو گفت باد سحر آمد و دهانش بدرید
1 شیخ را صومعه در رهن شراب است امروز بر در میکده در چنگ ورباب است امروز
2 آنکه در میکده دی منکر می نوشان شد در خرابات مغان مست و خراب است امروز
1 بیا بیا که در این خطهٔ خرابآباد نگشت بیتو دمی این دل خراب آباد
2 گره زن آن زلف بنفشه بر لاله که کار بسته ی من جز بدان گره نگشاد
1 به امیدی که بگشاید ز لعل یار مشکلها خیال آن لب میگون چه خون افتاده در دلها
2 مخسب ای دیده چون نرگس به خوشخوابی و مخموری که شبخیزان همه رفتند و بربستند محملها