- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر آستان در او کسی که راهش هست قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
2 به راستی سر ازین دامگاه دامنگیر کسی برد که ز توفیق او پناهش هست
3 گرت ز گوشهٔ دل خواهش محبت اوست یقین بدان که از آنگونه نیز خواهش هست
4 چه باک از آن که پراکنده حالتیم و روان؟ اگر چنانکه به احوال ما نگاهش هست
5 تو با خدای خود ار میکنی معاملتی دلیر کن، که کریمست و دستگاهش هست
6 گمان مرد ز گیتی اگر دوام و بقاست یقین بدان تو که: اندیشهٔ پناهش هست
7 به گاه عجز ضروریست عرض قصه، تو نیز به عجز قصهٔ خود عرض کن، که گاهش هست
8 اگرچه لذت شیرین دهد، به ملک مناز که رخت خسروپرویز تاج و گاهش هست
9 چو خواجه را اجل از ملک پنبه خواهد کرد چه اعتبار به پشمی که در کلاهش هست؟
10 به نان و آب تفاخر مکن، که حیوان نیز به هر طرف که نگه میکند گیاهش هست
11 اگر ز تیغ تو نفسی سپر نیندازد حذر کن از نفس او، که تیر آهش هست
12 رونده، گو: قدم اینجا به احتیاط بنه که زیر هر قدمی چندگونه چاهش هست
13 اگر گناه کند نیک مرد خیراندیش مترس، گو، زعقوبت، که عذرخواهش هست
14 مقدسا و خدایا، به حق راهروی که از هدایت خاص تو انتباهش هست
15 که روز بازپسین در گذار و رحمت کن بر آنکه جاه ندارد، برآنکه جاهش هست
16 به بوی لطف تو میآید اوحدی برتو اگرچه سخت مخوفست و پرگناهش هست
17 گرش به تیر بدوزی ورش به تیغزنی ره گریز ندارد، که داغ شاهش هست
18 ز کردهای خودش گرچه خوفهاست، ولی امید رحمت و آمرزش الهش هست
19 در آنزمان که تو بر نامهٔ سیه بخشی برو ببخش، که بس نامهٔ سیاهش هست
20 ز خرمن عمل نیکش ارچه نیست جوی ز شرم بیعملی گونهٔ چو کاهش هست
21 بر آتش دل وت گر گواه میخواهی ز گرمی نفس خویشتن گواهش هست