1 بر عزم سفر دلی ز گیتی ناشاد رفتم به وداع آن بت حور نژاد
2 می کرد وداع و اشکریزان می گفت رفتی و گذاشتی مرا شرمت باد
1 شه چو گشتی بعد چوگان باختن چون کمان مایل به تیر انداختن
2 از کمانداران خاص اندر زمان خواستی ناکرده زه چاچی کمان
1 چاره نبود اهل شهوت را ز زن صحبت زن هست بیخ عمر کن
2 زن چه باشد ناقصی در عقل و دین هیچ ناقص نیست در عالم چنین