روز مردن کز وصال دوستان دل برکنم از جامی غزل 369

روز مردن کز وصال دوستان دل برکنم

1 روز مردن کز وصال دوستان دل برکنم از همه آسان ولیکن از تو مشکل برکنم

2 در مقابل چون زنی خرگه چو مه حاشا که من خیمه بر عزم جدایی از مقابل برکنم

3 کی سزد در راه رخشت سجده محرابیان کاش بتوانم که شکل نعلش از گل برکنم

4 گر به گوشم کم رسد از هودجت بانگ درای زنگ مهر و ماه ازین فیروزه محمل برکنم

5 در نیاید سر به هر طوقی سگ کوی تو را دست گو کز گردن گردون حمایل بر کنم

6 با توغیری را چه حد محفل افروزی بود خواهم از غیرت که سر از شمع محفل برکنم

7 گفتیم جامی ز من خود را خلاصی ده به صبر درچه بندم دل کزین شکل و شمایل برکنم

عکس نوشته
کامنت
comment