1 در شب تاریک شمع ما بود پروانهسوز لیک چون شد روز سوزد پا و سر بیگانه را
2 شمع را هم نور و هم نارست سوزد لاجرم نار او بیگانه را و نور او پروانه را
1 ساقی بده رطل گران زان می که دهقان پرورد انده برد غم بشکرد شادی دهد جان پرورد
2 در خم دل پیر مغان در جام مهر زر فشان در دست ساقی قوتجان رخسار جانان پرورد
1 الحمد که از موهبت ایزد داور زد تکیه بر اورنگ حمل خسرو خاور
2 الماسفشان شد فلک از ژالهٔ بیضا یاقوتنشان چمن از لالهٔ احمر
1 ای طرهٔ مشکین تو با مشک پسرعم ای خال تو با مردمک دیده برادر
2 بیرابطه آن یک را عودست همی خال بیواسطه این یک را عنبر شده مادر