-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر کهن دیر جهان دوست تجلی فرمود جمله ذرات جهان محو شد از عین شهود
2 پرتو فیض تو در عالم امکان درتافت گشت روشن همه آفاق،زهی پرتو جود!
3 قیمت عشق ندانی و گریزان گردی از سر آتش سوزان بگریزی چون دود
4 میل کلی همه در فکر جهان آمد و بس دل که از فکر جهان رست،بکلی آسود
5 به خرابات جهان آ، که ببینی روشن همه جا چنگ و چغانه،همه جا بانگ و سرود
6 در صف مجلس مستان بنگر، تا بینی در قیامند و قعودند و رکوعند و سجود
7 هر دلی از دو جهان رو به مرادی دارد ماو سودای تو و سکر تو و شکر ودود
8 عقل میگفت که: من مبداء موجوداتم عشق آمد به میان،گفت:منم اصل وجود
9 قاسمی،در ره او غافل و افسرده مباش حاصل عمر نباشد ز زیانی بی سود